شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

اولین حرف در این دفتر شعرم این است
که زمین منتظر باران است

حقوق تمامی مطالب این وبلاگ متعلق به
"شبنم نادری "می باشد و استفاده بدون ذکر منبع مجاز نیست.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

خون،آتش ، خنده

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۵ ق.ظ

خون، آتش، خنده

به خونی که از دست‌هایش می‌چکید، هیچ کاری نداشت؛ جز این که با گوشه‌ دشداشه‌اش، خون‌ها را پاک کند. برای او آتش مهم بود. آتشی که با خون دست‌هایش به پا شده بود؛ دست‌هایی که از کندن تیغ و خار و خاشاک، زخمی شده بود.

حالا که آتش شعله گرفته بود، با دست‌های خون‌آلود زخمی، میله آهنی‌اش را در دل آتش انداخت و منتظر سرخ شدن میله شد.

******

مدت‌ها بود به دنبال پاسخ سئوالش می‌گشت. آخر چرا این پسر هر روز به بیابان می‌رود و این همه خار و خاشاک جمع می‌کند؟ برای چی؟ لابد آنها را می‌فروشد! شدت کنجکاوی باعث شد این بار شاگردش را تعقیب کند. و حالا از دور ایستاده بود و نگاه می‌کرد. نگاه می‌کرد و باور نمی‌کرد.

******

حالا آتش حسابی میله آهنی را داغ کرده بود و هر موجود زنده‌ای چون گوسفند و سگ و الاغ و... که از کنار صدام عبور می‌کرد، با میله آهنی گداخته می‌شد. صدای ناله حیوانات از درد با صدای غش غش خنده صدام جاده تاریک شب را پر کرده بود.



پ ن: برگرفته از کتاب بخت النصر/داستانک های واقعی صدام/شبنم نادری

  • شبنم نادری(باران)

صدام

کتاب بخت النصر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی