کفش های مزاحم
يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۲ ب.ظ
کفشهای مزاحم
کفشهایش را گذاشت در جا کفشی مسجد. رفت و نشست درست جائیکه جاکفشی در تیر رس نگاهش باشد. جمعیت زیاد شد. دیگر جا کفشی را نمی دید . دعای جوشن کبیر را یکی در میان می خواند. بعد از هر الغوث و الغوثی، نیم خیز می شد و به جا کفشی نگاهی می انداخت. جا کفشی پر شده بود از انبوه کفش.
«حتما کفشهام زیر کفشهای دیگه له شده..» چراغهای مسجد که خاموش شدند خوف برش داشت. می ترسید دزد کفش هایش را ببرد. صدای العفو العفو که بلند شد با خودش گفت:
«برم کفشهامو بیارم تو..»
از زیر همه ی کفشها، کفش مچاله شده اش را در آورد. از مسجد بیرون رفت . کفشهایش راکنار خیابان انداخت و با صدای بلند گفت: بِکَ یا الله
تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم(دکترشریعتی)