شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

اولین حرف در این دفتر شعرم این است
که زمین منتظر باران است

حقوق تمامی مطالب این وبلاگ متعلق به
"شبنم نادری "می باشد و استفاده بدون ذکر منبع مجاز نیست.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰
تیر

پالتو پوست

 

محمد مسعود مدیر روزنامه (مرد امروز) ترور شد. محمد مسعود ترور شد. مسعود ترور شد...

 صدای هوار پسر بچه شهر را پر کرده بود. یک بغل روزنامه در دستهایش داشت و یک صدا فریاد می کشید. حتما امروز فروش خوبی میکند چون خبر داغ همیشه خواننده دارد. مسعود ترور شد آن هم به خاطر یک پالتو پوست.

یک  پالتو پوست لعنتی باعث مرگ اش شد. وای که چه قدر از پالتو و پالتو پوست  بدم میاد. لعنت به هر چی پالتو و پالتو پوسته. لعنت . لعنت به من که مجله رو به مسعود نشان دادم . لعنت. جرات ندارم . وگرنه چند تا لعنت با آب و تاپ هم نثار باعث و بانی اش می کردم.  کاش آن روز مجله را به مسعود نشان نمی دادم. از دست خودم عصبانی ام.وقتی مطالب مختلف رو برای ترجمه و انتخاب پیش مسعود بردم عکس روی جلد یک مجله ی آمریکایی بیشتر از بقیه مطالب نظر ش  رو جلب کرد.  در آن عکس اشرف پهلوی یک پالتو پوست 25 هزار دلاری به تن داشت و زیر عکس هم نوشته شده بود گرانترین پالتو پوست جهان. مسعود به من گفت عین این عکس رو از مجله جدا کنیم و توی روزنامه خودمان چاپش کنیم. از بدشانسی مسعود فردای آن روز در کازرون یک نمایشگاه کالاهای ایرانی بر پا شده بود و اشرف  برای بازدید به آنجا رفته بودو ادعا کرده بود مردم باید کالاهای وطنی بخرند. فردای آن روز همزمان با چاپ مطلب ما روزنامه اطلاعات هم این جمله را سرتیتر  چاپ کرده بود. چاپ همزمان این دو مطلب در یک روز ناخواسته تناقض آشکار رفتار اشرف را نشان میداد و کلی بین مردم مسخره شده بود. مسعود کمتر از دو هفته بعد در مقابل چاپخانه اش ترور شد. آن هم فقط به خاطر یک پالتو پوست لعنتی.

 

 

  • شبنم نادری(باران)
۲۹
تیر
گم شده ام


بچه که بودیم از گم شدن می ترسیدیم.
اصلا همه ی بچه ها  از گم شدن می ترسند.وقتی در خیابان راه می روند آنقدر محکم دست پدر و مادرشان را میگیرند تا مبادا درهیاهوی شلوغی ها گم نشوند.
#گم شدن اصلا فعل قشنگی نیست.
دلهره آور است و کمی هم ترسناک.
آدمی حتی اگر یک سکه 100 تومانی اش هم گم شود کلافه می شود. یک کیف پول یا یک کتابی که جایی گم اش کرده یا حتی کوچکتر از آن ...
اصلا تا وقتی پیدایش نکند مدام چشمش دنبال گم شده اش می گردد. هر جا که می رود و شبیه آن شی گم شده اش را می بیند دلش یکهو هوس آن را می کند.
خیلی وقتها هم کلافه می شوداز بس به گم شده اش فکر می کند.گاهی دلتنگ می شود...
گم شدن فعل قشنگی نیست...
مخصوصا زمانی که چیزی یا کسی گم شود و هیج کس به دنبالش نگردد ...
هیچ کس دلش شور نزند برای پیدا کردنش...
و گم شده کم کم فراموش شود. این غمگین ترین حالت یک گم شدن است.

من مدتهاست گم شده ام...


گم شدن

  • شبنم نادری(باران)
۲۶
تیر
 
کتاب مستوره
داستانک های حجاب و عفاف

این اثر شامل 49 داستان کوتاه پیرامون عفاف و حجاب است که در حوزه‌های مختلف فردی و اجتماعی با این موضوع نگاشته شده و ضمن رعایت اختصار سعی نموده تا علاوه بر خلق یک اثر ادبی، محتوای کاربردی را به مخاطب خود انتقال دهد.
انتشارات تلاوت آرامش (وابسته به موسسه فرهنگی هنری کاربردی خیبر)

مستوره

  • شبنم نادری(باران)
۲۶
تیر

در این سوی یک بازی نابرابر

گلستان یک شهر پرپر شده

در آن سوی بازی ولی چشم ها

همه خیره بر سوت داور شده

#شبنم_نادری

#باران

#غزه#فلسطین #جام _جهانی#gazaunderattack #palestine #غزة_تحت_القصف #غزة_تقاوم #غزة #gaze

فاسطین


  • شبنم نادری(باران)
۲۵
تیر

من در آستانه ی یک "انقلابم"
که با جرقه ای ازبرق نگاه تو
"بحران زده" می شوم.

#شبنم_نادری#باران

انقلاب

  • شبنم نادری(باران)
۲۵
تیر

به زیر لگد رفته گل های شهری

و شهری به گل های یک شهر شادست


#شبنم_نادری#باران
#غزه
#قلسطین #جام جهانی
#gazaunderattack #palestine #غزة_تحت_القصف #غزة_تقاوم #غزة #gaze

فلسطین


  • شبنم نادری(باران)
۱۸
تیر

تکبیر عاشورا 

 



- سیدعلی، مادر بلندشو، نمازت رو بخون، بلندشو مادر 
- چشم‌هایم را با صدای دلنشین مادر گشودم، بلند شدم، وضو گرفتم، نمازم را خواندم، و مثل همیشه ذکرها را با حرکات لبهایم تکرار کردم.
صبح، صبح غریبی بود، آسمان را که نگاه کردم، حس کردم بغض خفه‌کننده‌ای در گلویش دارد، به پرنده‌های دم صبح که نگریستم احساس کردم چشم‌هایشان رنگ سرخ گرفته، شاید از گریه‌های مکرر....
از پنجره به خیابان نگاهی کردم، نور چراغ‌های خیابان کم کم داشت در زیر تابش نور خوردشید بی‌رنگ می‌شد. سکوتی مبهم فضای شهر را پر کرده بود شاید، تک و توک آدم‌هایی را می‌دیدی که برای کاری به خیابان آمده بودند. از پشت پنجره کنار آمدم، مادر هم مثل من بود، مثل همه، مثل آسمان. چند روزی بود که لباس مشکی به تن داشت. 
مادر صبحانه را آماده کرد. 
- سیدعلی مادر جون، اگه می‌خواهی زودتر بری، بیا صبحانه‌ات رو بخور.
به سمت مادر رفتم. به من نگاهی کرد، با حرکات لبهایم فهماندم که می‌خواهم زودتر بروم. مثل همیشه، مثل هر سال، صبحانه را خودم، لباس سیاهم را به تن کردم و جلوی آینه ایستادم. شانه را برداشتم تا موهایم را شانه کنم، نه این روز، روز زینت نیست. دل اگر آشفته است و پریشان، موی چرا نباشد. به لبهایم در آینه خیره شدم. لبهایم را باز کردم، بستم، لب بر لب، باز لبهایم را گشودم. از ته دل خواستم فریاد بزنم و آهی بگویم، حنجره‌ام تکان نخورد، صدا نمی‌آمد، صدا در دلم خفه شده بود. بغض راه گلویم را بسته بود. اشک چشم‌هایم را پر کرد. به آینه خیره بودم که مادر با لباس سیاه در آینه نمایان شد. خواستم اشک‌هایم را پاک کنم تا چیزی نبیند، ولی فرصت نیافتم. تا آمدم لب‌هایم را تکان دهم و حرفم را بفهمانم مادر در آغوشم کشید و های های گریه کرد، انگار بغض یک ساله‌اش را برای امروز نگه داشته بود.

  • شبنم نادری(باران)
۱۸
تیر

این مقاله قبلا در سایت برهان و سایت های دیگر منتشر شده است.

به بهانه ی طزح این موضوع باز نشر می شود.



حجاب؛ اجبار؟ اختیار؟ قانون؟


شبنم نادری

 

در سال‌های اخیر مسئله‌ی «حجاب» به یکی از مسائل مهم در جامعه‌ی ما تبدیل شده است. چه در حوزه‌ی عملکرد نهادهای نظارتی، چه در حوزه‌ی مباحث عمومی و در میان افراد جامعه با وجود آنکه حقیقت «عفاف» در سایه‌سار «حجاب» مورد تأکید همه‌ی ادیان الهی بوده و حتی علوم تجربی نیز به تأثیرات شگرف و عمیق آن پی برده است ولی همواره مغرضان با نگاهی همراه با شک و شبهه به آن نگریسته‌اند.

 

موج تخریب و هجمه‌ی همه جانبه‌ی مخالفان «حجاب» در رویکردی جدید با شیوه‌ی شبه‌پراکنی و تفرقه افکنی وارد میدان شده است؛ زیرا حیا و «حجاب» از بزرگ‌ترین موانع غلبه‌ی دشمن بر کشور اسلامی‌مان است. «میشل هولباگ» نویسنده‌ی فرانسوی می‌گوید: «جنگ علیه اسلام‌گرایی با کشتن مسلمانان فایده‌ای ندارد، فقط با فاسد کردن آن‌ها می‌توان به این پیروزی دست یافت. پس باید به جای بمب بر سر مسلمانان دامن‌های کوتاه فرو بریزید

 

در پروتکل‌های دانشوران صهیون نیز آمده است: «ما باید کاری کنیم که اخلاق در همه جا ویران شود تا راه سیطره‌ی ما را بگشاید. برای نابود کردن «گوییم» (منظور همه‌ی غیر‌یهودی‌ها) عشق به عیاشی و تجمل پرستی را در بین آن‌ها رواج می‌دهیم... ادبیاتی مستهجن رواج می‌دهیم تا بتوانیم در برابر برنامه‌های خودمان نوعی آرامش در مردم ایجاد کنیم.»[1] یکی از شبهاتی که چند سال است آن را به شیوه‌های گوناگون مطرح می‌سازند، شبهه‌ی «حجاب اجباری» است. این مقاله در پی آن است به این شبهه‌ی رایج با رویکردی عقلانی - اجتماعی پاسخ دهد. نخست باید به این نکته پرداخت که آیا منظور از اجبار در حوزه‌ی قانون الهی است یا در حوزه‌ی قوانین اجتماعی.

  • شبنم نادری(باران)
۱۷
تیر

کاش امسال خدا رزق مرا بنویسد:

" اربعین...پای پیاده ... سفر کرببلا"


# شبنم_ نادری# باران

  • شبنم نادری(باران)
۱۷
تیر
 
تو را چه کار کنم؟؟


شعر می نوشم
خواب می خورم
فیلم می خوانم
کتاب می بینم
چای می بلعم...
در صندلی غلتان شنا می کنم
در دریا می نشینم
پیاده می روم پایین پله ها 
بعد با آسانسور برمیگردم بالا
خب 
این هم پیاده روی روزانه
غذا را هم هر از گاهی بو میکنم
آب را هم نگاه میکنم 
تو را
راستی تو را اصلا یادم نبود
تو را...بگذار ببینم
تو را
می گذارم لای آلبوم خاطراتمان 
یا نه قاب میگیرم
نصب میکنم به دیوار
تو را
حالا بگذار ببینم با تو چه کار میتوانم بکنم ... 

#شبنم_نادری#باران

5
  • شبنم نادری(باران)
۱۶
تیر

به #نقطه معتادم. در نقطه این لذت گزنده هست که بار دیگر یکی از ما حرف یا فکری را به پایان برده، یکی از ما موفق شده است. این سیاه کوچک کیفورم می‌کند. انگار مدام در این هول باشم که جمله‌ای تمام نشود و عبارتی که می‌خوانم به دالان‌های بی‌سرانجام برسد. ترس از نیمه‌کاره ماندن است یا هراس از ابدیت نامعلوم؟ صفحه‌ی آخر کتاب‌ها را می‌جورم که نکند اشتباهی در صحافی افتاده باشد، پایان رمان را می‌خوانم که خیالم تخت شود نویسنده توانسته دنیایی که بازکرده ببندد. اگر همین‌طور پیش برود شاید زنی بشوم که آخر عمری به‌جای عتیقه، ته جمع می‌کند. مجموعه‌دار عجیبی که در انبارش آخرهای مختلف نگه می‌دارد. یک جور رُزبادِ غریب. «پیش‌سینه غول»،نفیسه مرشدزاده،بهمن ۹۱


سه نقطه

من هم به نقطه معتادم. اما نه نقطه ای که بخواهد تمام شدنش را به رخ بقیه بکشد. من  #نقطه های سه گانه   را دوست دارم. نقظه هایی که می خواهند نشان دهند بعد از خودشان چیزها و حرف های زیادی وجود دارد که نمی تواند بیاید.دلم می خواهد هیچ وقت هیچ حرفی پایان نداشته باشد .از پایان بدم می آید. از خداحافظی متنفرم.دلم می خواهد هیچ نامه ای ته نداشته باشد. هیچ سلامی خداحافظی نداشته باشدو هیچ  دیداری پایان نداشته باشد.سه نقطه را دوست دارم  .هر نقطه ای در درون خودش هزاران حرف دارد. یادم هست بین من و یکی از دوستانم وقتی جایی حرفی بود که نمی شد زد برای هم فقط سه نقطه می نوشتیم... یعنی هزازان حرف ناگفته...این سه نقطه ها گاهی از تمام حرفهای زده شده بیشتر حرف دارند. خیلی هم حرف دارند... خیلی.



پ ن: به اندازه ی تمام سه نقطه های دنیا با تو حرف داشتم. ولی... نقطه.


  • شبنم نادری(باران)
۱۵
تیر

نمی خواهم بهشتی را که چشم تیره ی انسان

برای چیدن سیبی نمی بیند حقیقت را

#شبنم_نادری

#باران

#سیب

#حقیقت

سیب

  • شبنم نادری(باران)
۱۵
تیر

نوشتن

  • شبنم نادری(باران)
۱۵
تیر

بدون مرز

  • شبنم نادری(باران)
۱۵
تیر

زلف او از روسری گاهی که بیرون می زند
می طپد قلبم چو آهویی که می گردد شکار

# شبنم _ نادری
# باران
زلف
  • شبنم نادری(باران)
۰۹
تیر
از آن روز



از آن روز رفت ...



از آن روزدیگر به دیدنم نیامد. 
قرار بودآخر ماه جشن ازدواجمان باشد.هنوز حرفایش درگوشم میپیچد. 

-"من نمیتونم از زیبایی تو دل بکنم.چقد چهره ات شیرین و جذابه. تو زیباترین دختری هستی که من دیدم..."

از آن روز من از همه ی آیینه ها متنفرم.

از آن روز من دیگر زیبا نیستم.

از آن روزکه شعله های آتش صورتم را سوزاند.
  • شبنم نادری(باران)
۰۹
تیر

رفتم طبیب بهر مداوای عاشقی

در نسخه ام نوشت:" خودم عاشقت شدم"

#شبنم_ نادری (باران)

# طبیب

#مداوا

#عاشقی

طبیب

  • شبنم نادری(باران)
۰۸
تیر

کفشهای مزاحم

 

کفشهایش را گذاشت در جا کفشی مسجد. رفت و نشست  درست جائیکه جاکفشی در تیر رس نگاهش باشد.  جمعیت زیاد شد.  دیگر جا کفشی را نمی دید .  دعای جوشن کبیر را یکی در میان می خواند. بعد از هر الغوث و الغوثی، نیم خیز می شد و به جا کفشی نگاهی می انداخت. جا کفشی پر شده بود از انبوه کفش.

 «حتما کفشهام زیر کفشهای دیگه له شده..» چراغهای مسجد که خاموش شدند خوف برش داشت. می ترسید دزد کفش هایش را  ببرد. صدای العفو العفو که بلند شد با خودش گفت:

 «برم کفشهامو بیارم تو..»

 

از زیر همه ی کفشها، کفش مچاله شده اش را در آورد. از مسجد بیرون رفت . کفشهایش راکنار خیابان انداخت و با صدای بلند گفت: بِکَ یا الله 

 

  • شبنم نادری(باران)
۰۵
تیر

قلب من یخ زده از سردی این فاصله ها

تیرماه است ولی لرزه به اندام من است


#شبنم_نادری(باران)

#تیرماه

#فاصله ها

فاصله ها

  • شبنم نادری(باران)
۰۴
تیر

عقربه های بازگشت

 

ثروتمندترین آدم دنیا، سفارش داد تا ساعتی برای او بسازند ..


اما هیچ ساعت‌سازی در دنیا قادر به ساخت آن ساعت نبود.


 آن‌ها می‌گفتند: «ما نمی‌توانیم ساعتی بسازیم که عقربه‌هایش، زمان را به عقب بازگرداند.»

  • شبنم نادری(باران)