شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

اولین حرف در این دفتر شعرم این است
که زمین منتظر باران است

حقوق تمامی مطالب این وبلاگ متعلق به
"شبنم نادری "می باشد و استفاده بدون ذکر منبع مجاز نیست.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

۲۹
تیر
گم شده ام


بچه که بودیم از گم شدن می ترسیدیم.
اصلا همه ی بچه ها  از گم شدن می ترسند.وقتی در خیابان راه می روند آنقدر محکم دست پدر و مادرشان را میگیرند تا مبادا درهیاهوی شلوغی ها گم نشوند.
#گم شدن اصلا فعل قشنگی نیست.
دلهره آور است و کمی هم ترسناک.
آدمی حتی اگر یک سکه 100 تومانی اش هم گم شود کلافه می شود. یک کیف پول یا یک کتابی که جایی گم اش کرده یا حتی کوچکتر از آن ...
اصلا تا وقتی پیدایش نکند مدام چشمش دنبال گم شده اش می گردد. هر جا که می رود و شبیه آن شی گم شده اش را می بیند دلش یکهو هوس آن را می کند.
خیلی وقتها هم کلافه می شوداز بس به گم شده اش فکر می کند.گاهی دلتنگ می شود...
گم شدن فعل قشنگی نیست...
مخصوصا زمانی که چیزی یا کسی گم شود و هیج کس به دنبالش نگردد ...
هیچ کس دلش شور نزند برای پیدا کردنش...
و گم شده کم کم فراموش شود. این غمگین ترین حالت یک گم شدن است.

من مدتهاست گم شده ام...


گم شدن

  • شبنم نادری(باران)
۱۶
تیر

به #نقطه معتادم. در نقطه این لذت گزنده هست که بار دیگر یکی از ما حرف یا فکری را به پایان برده، یکی از ما موفق شده است. این سیاه کوچک کیفورم می‌کند. انگار مدام در این هول باشم که جمله‌ای تمام نشود و عبارتی که می‌خوانم به دالان‌های بی‌سرانجام برسد. ترس از نیمه‌کاره ماندن است یا هراس از ابدیت نامعلوم؟ صفحه‌ی آخر کتاب‌ها را می‌جورم که نکند اشتباهی در صحافی افتاده باشد، پایان رمان را می‌خوانم که خیالم تخت شود نویسنده توانسته دنیایی که بازکرده ببندد. اگر همین‌طور پیش برود شاید زنی بشوم که آخر عمری به‌جای عتیقه، ته جمع می‌کند. مجموعه‌دار عجیبی که در انبارش آخرهای مختلف نگه می‌دارد. یک جور رُزبادِ غریب. «پیش‌سینه غول»،نفیسه مرشدزاده،بهمن ۹۱


سه نقطه

من هم به نقطه معتادم. اما نه نقطه ای که بخواهد تمام شدنش را به رخ بقیه بکشد. من  #نقطه های سه گانه   را دوست دارم. نقظه هایی که می خواهند نشان دهند بعد از خودشان چیزها و حرف های زیادی وجود دارد که نمی تواند بیاید.دلم می خواهد هیچ وقت هیچ حرفی پایان نداشته باشد .از پایان بدم می آید. از خداحافظی متنفرم.دلم می خواهد هیچ نامه ای ته نداشته باشد. هیچ سلامی خداحافظی نداشته باشدو هیچ  دیداری پایان نداشته باشد.سه نقطه را دوست دارم  .هر نقطه ای در درون خودش هزاران حرف دارد. یادم هست بین من و یکی از دوستانم وقتی جایی حرفی بود که نمی شد زد برای هم فقط سه نقطه می نوشتیم... یعنی هزازان حرف ناگفته...این سه نقطه ها گاهی از تمام حرفهای زده شده بیشتر حرف دارند. خیلی هم حرف دارند... خیلی.



پ ن: به اندازه ی تمام سه نقطه های دنیا با تو حرف داشتم. ولی... نقطه.


  • شبنم نادری(باران)
۲۶
خرداد

#دلم گرفته است و از این دل گرفته چه انتظاری  است جز یک آه سرد پس از نوشیدن یک چای گرم...


دلیلش را که بخواهی بدانی بی شمار ا ست.

البته گاهی دلیل ها را حتی نمی توانی به زبان بیاوری. دلیل ها درست مثل یک قند که ناگزیری نوشیدن چای است می روند و گوشه ای لم می دهند و در انتظارند تا تلخی های بی پایان سرانجام تمام شوند...

چه حس غریبی است دلتنگی...

دل این  واژه ی بی نقطه گاهی تنگ می شود به اندازه ی یک نقطه!

پاییز که می آید دلتنگی ام را میاندازم گردن آب و هوا! اما اکنون که بهار است نمی دانم برای دلتنگی هایم چه بهانه ای دست و پا کنم.

دلم تنگ است...

چای می نوشم که باحسرت فراموشت کنم                  

    چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده است...


پ ن: نمی دانمشاید یکی از دلایل دلتنگی  دوری از یک دوست باشد. ...شاید

  • شبنم نادری(باران)