شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

اولین حرف در این دفتر شعرم این است
که زمین منتظر باران است

حقوق تمامی مطالب این وبلاگ متعلق به
"شبنم نادری "می باشد و استفاده بدون ذکر منبع مجاز نیست.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

کوچکی بزرگ

يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۱۴ ب.ظ

کوچکی بزرگ


ژنرال کلتش را مسلح کرد و گذاشت روی شقیقه پسرک.

 

-باید بگی. وگرنه مغزت رو متلاشی می کنم....


همه اسرا نگران و مضطرب بودند. نمی دانستند چه کار باید کرد

 ژنرال همچنان خشمگین و مغضوب منتظر بود تا پسرک به امام خمینی بی حرمتی کند و برای امامش مرگ بخواهد.

 دست انداخت، یقه پسرک را گرفت و از زمین بلندش کرد.

-زود باش، شعار بده... زودباش.

سکوتی تلخ در اردوگاه پنجه انداخته بود. میان مرگ و زندگی فقط یک جمله فاصله بود. ناگهان پسرک فریاد زد:

- مرد است... خمینی، مرد است خمینی...

اردوگاه از شوق شکفت. همه اسرا با هم این شعار را فریاد زدند.


  • شبنم نادری(باران)

داستانک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی