شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن ....

شبنم نادری(باران)

اولین حرف در این دفتر شعرم این است
که زمین منتظر باران است

حقوق تمامی مطالب این وبلاگ متعلق به
"شبنم نادری "می باشد و استفاده بدون ذکر منبع مجاز نیست.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۷ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

۰۵
آذر


قرارمان بود حداقل هفته ای یکبار برای هم نامه بنویسیم . نامه ها حدودا شنبه یا یکشنبه به دستم می رسیدند و من بلافاصله فردای آن روز جوابش را پست می کردم به اصفهان .جواب هایی مفصل و طول و دراز .
کم کم به تعداد دوستانم اضافه شد . یک نامه به یزد. یک نامه به بندرعباس . یک نامه به بروجن ... .
و نامه هایی هم گاه به دوستان و معلمانم مینوشتم که نزدیکم بودند و بعد مکانی با آن ها نداشتم ولی با نامه بهتر میتوانستم حرفهایم را بزنم . 
ـــ ــــــ ـــــــ ـــــ
.
نامه ها خاطراتی عزیزند که هرگز از خاطر نمی روند . میتوانی نامه را به بوی عطری که محبوبت دوست دارد معطر کنی . میتوانی در بهترین کاغذها بنویسی شان و با بهترین خودکار و خودنویس حرفهایت را به تحریر در آوری .
.
میتوانی با گل و پاپیون تزیین اش کنی و به گیرنده بفهمانی که حس ات چیست و چقدر دوستش داری .
.
نامه را با خودکار های رنگی هم می شود بنویسی و در حاشیه های نامه شعرهای عاشقانه بنگاری ...
.
خطم چو زلف یار پریشان و درهم است .
منعم نکن که در شب هجران نوشته ام .
.
گله کردن هم حتی در نامه سهل تر است . گله میکنی و بغض می کنی و بعد قطره ی اشکی از چشمت می چکد روی کاغذ، و کاغذ نامه چروک می شود و جوهر خودکار پخش میگردد و ...تو جمله ات را به نشانه ی دلتنگی نا تمام میگذاری ... .

#باران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مے نــویســم نامـه را با سـلام و احتـرام 

نقطـه نقطـه نقطـه چیـن ... ختـم نامـه والســــلام

#شبنم_نادری 
.

پ ن : کپی متن لطفا فقط با تگ #شبنم_نادری

  • شبنم نادری(باران)
۳۰
آبان

خبآدمے ست دیــگر, دلــش تنـگ مے شود, .
حتے براے کسی که تنهـــا یــک بار در طول عمـــرش دیــده اســت.
.
و آن دیـــدار هـــم فقط یـکــ ساعت طول کشیـــده استـــ.
.

آدم هـــا از یــک جایے در زندگـے ات پیدا مے شوند کــه فکرش را نمے کنے , . تعدادشان هم کــم نیست, شاید روزے چند بار، هفتــه اے چنــد نفــر، آدم هــاے جور واجور هی بیایند و بروند،
.
.
اما . . . این تویے کـــه وسط آمدن یکے شان گیر می کنے ,

همانقدر کـــه ناگــهانے پیدا می شود همانقدر نــاگهــانے دل بســته اش مے شوے.
.
. و واے به حــالت اگــر کــه او فقط آمده باشد سلامے بکند و بـــرود!
.

بـــرود و نماندْ...
همانقدر ناگهانی همانقدر عجیب .... 



.

#متن 
#دلنوشته
#دلتنگی
#دلبستگی

  • شبنم نادری(باران)
۲۹
تیر
گم شده ام


بچه که بودیم از گم شدن می ترسیدیم.
اصلا همه ی بچه ها  از گم شدن می ترسند.وقتی در خیابان راه می روند آنقدر محکم دست پدر و مادرشان را میگیرند تا مبادا درهیاهوی شلوغی ها گم نشوند.
#گم شدن اصلا فعل قشنگی نیست.
دلهره آور است و کمی هم ترسناک.
آدمی حتی اگر یک سکه 100 تومانی اش هم گم شود کلافه می شود. یک کیف پول یا یک کتابی که جایی گم اش کرده یا حتی کوچکتر از آن ...
اصلا تا وقتی پیدایش نکند مدام چشمش دنبال گم شده اش می گردد. هر جا که می رود و شبیه آن شی گم شده اش را می بیند دلش یکهو هوس آن را می کند.
خیلی وقتها هم کلافه می شوداز بس به گم شده اش فکر می کند.گاهی دلتنگ می شود...
گم شدن فعل قشنگی نیست...
مخصوصا زمانی که چیزی یا کسی گم شود و هیج کس به دنبالش نگردد ...
هیچ کس دلش شور نزند برای پیدا کردنش...
و گم شده کم کم فراموش شود. این غمگین ترین حالت یک گم شدن است.

من مدتهاست گم شده ام...


گم شدن

  • شبنم نادری(باران)
۱۶
تیر

به #نقطه معتادم. در نقطه این لذت گزنده هست که بار دیگر یکی از ما حرف یا فکری را به پایان برده، یکی از ما موفق شده است. این سیاه کوچک کیفورم می‌کند. انگار مدام در این هول باشم که جمله‌ای تمام نشود و عبارتی که می‌خوانم به دالان‌های بی‌سرانجام برسد. ترس از نیمه‌کاره ماندن است یا هراس از ابدیت نامعلوم؟ صفحه‌ی آخر کتاب‌ها را می‌جورم که نکند اشتباهی در صحافی افتاده باشد، پایان رمان را می‌خوانم که خیالم تخت شود نویسنده توانسته دنیایی که بازکرده ببندد. اگر همین‌طور پیش برود شاید زنی بشوم که آخر عمری به‌جای عتیقه، ته جمع می‌کند. مجموعه‌دار عجیبی که در انبارش آخرهای مختلف نگه می‌دارد. یک جور رُزبادِ غریب. «پیش‌سینه غول»،نفیسه مرشدزاده،بهمن ۹۱


سه نقطه

من هم به نقطه معتادم. اما نه نقطه ای که بخواهد تمام شدنش را به رخ بقیه بکشد. من  #نقطه های سه گانه   را دوست دارم. نقظه هایی که می خواهند نشان دهند بعد از خودشان چیزها و حرف های زیادی وجود دارد که نمی تواند بیاید.دلم می خواهد هیچ وقت هیچ حرفی پایان نداشته باشد .از پایان بدم می آید. از خداحافظی متنفرم.دلم می خواهد هیچ نامه ای ته نداشته باشد. هیچ سلامی خداحافظی نداشته باشدو هیچ  دیداری پایان نداشته باشد.سه نقطه را دوست دارم  .هر نقطه ای در درون خودش هزاران حرف دارد. یادم هست بین من و یکی از دوستانم وقتی جایی حرفی بود که نمی شد زد برای هم فقط سه نقطه می نوشتیم... یعنی هزازان حرف ناگفته...این سه نقطه ها گاهی از تمام حرفهای زده شده بیشتر حرف دارند. خیلی هم حرف دارند... خیلی.



پ ن: به اندازه ی تمام سه نقطه های دنیا با تو حرف داشتم. ولی... نقطه.


  • شبنم نادری(باران)
۰۳
تیر

نوشته های من را اهدا نکنید



شاید یکی از دغدغه های اصلی ام که همراه با نگرانی هم هست این باشد که بعد از مرگم بازماندگانم بروند سراغ دست نوشته های پنهانی و یا فایل هایی که با رمز در رایانه ام رمز گزاری شده اند و آن ها  را بخوانند.

می دانم و مطمئن هستم که اگر بعد از مرگم این اتفاق بیفتد تنم در گور می لرزد . به حدی که دلم می خواهد زنده شوم و بیایم سروقت آن هایی که خیلی دوست دارند از کار من سر در بیاورند.

البته این احساس به معنای این نیست که من حتما دست نوشته هایی راز آلود و سرّی  دارم و یا حتی به معنای این هم نیست که  دراین دست نوشته ها   دق و دلی ام را سر کسی خالی کرده باشم ، نه... ولی فقط می دانم که این حس آنقدر قوی است که گاهی به سرم می زند همه شان را بسوزانم یا دفن کنم.

از طرفی هم می گویم خدا را چه دیدی شاید من هم مثل برخی از نویسنده هایی که بعد از مرگ آثارشان چاپ می شود و مشهور می شوند نوشته ها یم  لا اقل بعد از مرگ ارزشی پیدا کنند و خانواده ام بعد از انتشار آن ها معروفیت و محبوبیتی کسب کنند.

اما نه! هر چه با خودم کلنجار می روم می بینم اهداء اعضایم کار خیلی راحت تر و خداپسندانه تر از اهداء نوشته هایم هست. اصلا بعید می دانم هیچ نویسنده و یا حتی هیچ آدمی دلش بخواهد حتی بعد از مرگش خاطرات شخصی اش خوانده شود.

خوب به هر روی از اسمش هم مشخص است دیگر! خاطرات شخصی...خاطرات اولین عشق، خاطرات تلخ، شیرین، خاطراتی از روی خشم...نوشته های دلی...دلدادگی ها... رازها... علاقه ها...شیطنت ها... گناه ها...خیرها...

من همین جا وصیت می کنم #بعد از من نوشته هایم را اهدا نکنید...

اگر انسان زمان مرگش را می دانست لا اقل می توانست قبل از مرگ یکی از کارهایش همین باشد. سوزاندن دست نوشته ها و خاطرات خصوصی...

پ ن :باید برای این مساله راه حلی وجود داشته باشد.

  • شبنم نادری(باران)
۲۶
خرداد

#دلم گرفته است و از این دل گرفته چه انتظاری  است جز یک آه سرد پس از نوشیدن یک چای گرم...


دلیلش را که بخواهی بدانی بی شمار ا ست.

البته گاهی دلیل ها را حتی نمی توانی به زبان بیاوری. دلیل ها درست مثل یک قند که ناگزیری نوشیدن چای است می روند و گوشه ای لم می دهند و در انتظارند تا تلخی های بی پایان سرانجام تمام شوند...

چه حس غریبی است دلتنگی...

دل این  واژه ی بی نقطه گاهی تنگ می شود به اندازه ی یک نقطه!

پاییز که می آید دلتنگی ام را میاندازم گردن آب و هوا! اما اکنون که بهار است نمی دانم برای دلتنگی هایم چه بهانه ای دست و پا کنم.

دلم تنگ است...

چای می نوشم که باحسرت فراموشت کنم                  

    چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده است...


پ ن: نمی دانمشاید یکی از دلایل دلتنگی  دوری از یک دوست باشد. ...شاید

  • شبنم نادری(باران)
۰۶
خرداد

من از دیار حبیبم...



جاذبه خاک به ماندن می خواند و آن عهد باطنی به رفتن عقل به ماندن می خواند و عشق به رفتن و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی میان عقل و عشق معنا شود، رشد یابد و انتخاب کند.

و حتی بیاموزد که چگونه انتخاب کند. عاشق شود و عقل را تسلیم عشق نماید. عاشق که باشی ،انتخابت هم خدایی می شود . آنقدر خدایی که می توانی حبیب خدا شوی ، بال در بیاوری و پرواز کنی و بنشینی درست در میان قلب قرآن...و خدا آنقدر عاشق عشق ات شود که داستان حبیب خود را  را برای حبیب اش باز گوید.

«ای حبیب من داستان مردم قریه را برایشان مثال بیاور»

  • شبنم نادری(باران)